Friday, January 11, 2008

پدر نگران من


وجود پدر من پراست از ترس ها و نگرانی های جور واجور.

ترس از بی دینی و به قول خودش زندگی لا مذهبی و بی خدایی .

ترس از نگه داشتن سگ در خانه و به قول خودش زندگی سگی.

و گاهی ترس از نگه داشتن چند شیشه مشروب تو خونه و باز به قول خودش زندگی عرق خوری .

یکی دیگه از ترس های پدر هم نقاشی کشیدن تو بزرگ سالی و البته ساز زدن و به قول خودش اغاز زندگی هنری و بد بختی است.

پدر از دوستای به قول خودش خارجی من هم میترسه و نگران خوک خورشدن، و تغییر رفتاری، و نهایتا تغییر فرهنگی در من هم هست.

پدر من یکی از هوموفوبیا ترین آدم های روی زمین هم هست، و چند باری از اینکه در کانادا خوش حال ها آزادانه با هم ازدواج می کنند، بارها برای به بنبست رسیدن فرهنگ غرب، اظهار تاسف کرده.

پدر هر دوشنبه به من تلفن میزند تا مطمئن شود که همه چیز بخوبی پیش میرود.

و می گوید وقتی پدر صدای پسر را بشنود، خوب احساس می کند که چقدر پسر چقدر خوشحال است، و چقدر غمگین، و میگویید که مدت هاست که صدای من خوشحال است و او دیگر نگران من نیست البته ما هر دو میدانیم که هست، و می گوید با اینکه جای من در خانه خالی است رفتن من تصمیم خوبی بود.

با این همه برای من پدر، پر است از شجاعت ، مهربانی و امنیت.

No comments: