Sunday, January 13, 2008


از وقتی که او به سفر یک ماهه رفته همه چیز بهم خورده است.

روز هایم با شبها قاطی ماطی شده اند، از آن دسته آدم ها هستم که باید کسی باشد که برایش مرتب وخوب باشم صبح های زود از خواب بیدار شوم صبحانه آماده کنم، آشپز خانه را هر روز نظافت کنم، آشغال ها را هر روز بیرون بگذارم و روز هایم به طور عادی و خوب سپری شود.

وقتی تنهایم وقت غذا خوردن وقتی است که گرسنه باشم، در هر کجای خانه بود اهمیتی ندارد.

صبح ها اگر کسی بیدارم نکند و کاری نداشته باشم تا ظهر می خوابم و ظهر ها از خودم بدم می آید که این همه وقت به بیهودگی گذشت.

من حتی اگر فقط برای خودم آشپزی کنم هم، غذایم خوردن ندارد. هرچه در ذهنم و درون یخچال پیدا کنم، داخل دیگ میریزم و میپزم.

از خریدن لبنیات و سبزیجات هم گاهی خبری نیست، فقط شب ها یک مشت قرص ویتامین میخورم تا کچل نشوم.

نظافت خانه هم در حدی است که بتوان در آن راه رفت.

مدت زیادی از وقتم هم صرف خواندن وب لاگ های غریبه ها و تماشای فیلم های عروسی و تولد مردم در یوتیوب می شود.

صادقانه قبل از اینکه دوستش داشته باشم به او احتیاج دارم تا مرا از خودم، از این همه آشفتگی نجات دهد.

No comments: